//یکتا نت ماجرای عروسی سلطنت و سلطون

ماجرای عروسی سلطنت و سلطون

ماجرای عروسی سلطنت و سلطون

میگن که یه خانواده دزفولی دختری داشتن به اسم سلطنت و خب سلطنت جون هم به سن ازدواج رسیده بوده و هی خواستگارا پاشنه در خونه شون رو از جا درآوردن و عصر یه گروه، شب یه گروه خواستگار می رفتن برا خواستگاری.  حالا چجوری بوده که این همه خواستگار یه دفه ریختن تو خونه اینا هم خودش حکایتی داره اما فقط همینو بگم که مادر سلطنت خانم از این خانمایی بوده که یه پاشون تو خونه دعانویسا بوده و یه پاشون تو خونه بخت گشاها.  مادر سلطنت نه اینکه سختگیر باشه اما به فکر رفاه دخترش بوده و می خواسته که داماد آینده اش یه آدم حسابی باشه که با پول خوب،  زندگی دخترش رو سر و سامون بده.خب همه جور آدم هم می اومده. یعنی از بس سلطنت تو این چند ماه اخیر ، چایی به مادرای خواستگاراش تعارف کرده بود دیگه از کت و کول افتاده بوده...

تا اینکه بالاخره اون شاهزاده سوار بر اسب سفید از کوچه های پر اصالت و تاریخی یکی از محله های قدیمی دزفول که بوی آجر و شرجی، حس و حال خوبی به آدم می داده  میرسه و مادر پسره ، حالا یا تو حموم زنونه کرناسیون عروس خانم رو می بینه یا تو روضه هفتگی سبزقبا بوده یا چه می دونم در مسیر خرید از بازار کهنه بالاخره مهر سلطنت به دل مادر دوماد می افته و مادر شاه دوماد چادر چاقچور می کنه و خونه دخترمون رو پیدا می کنه و نگم براتون که .... عروسی سر می گیره. حالا دیگه مراسم خواستگاری  زنون گردون و و عقد کنون و جهاز خرون و جهاز بینون و نشون کنون و رخت برون و کتون ونون و ...همه کارا انجام شده  رسیدیم به بی برون. خطبه عقد هم که طبق معمول اقای بنی نجار معروف خوندن و دعای خیر و برکت برا همه جوونا و عروس دومادا کردن و رسیدیم به شب دس رزون...

1

 

2

تو مراسم دسرزون، عروس خانم با هزار ناز و افاده و با یه جومه سوز رنگ و چارقد سفید گلدار و دووم خوشگلی که از سالها قبل براش دوخته بودن و با دامن چین چین ، وسط مجلس چشم همه دخترا رو از بس خوشگل شده بوده از حدقه درآورده. برا اینکه سرخاب سفیداب صورتشم خراب نشه یه بادبزن خوشگل دم دستش بوده و هی خودشو باد میزه که گرما صورتشو خراب نکنه. موهاشم که طلایی بوده و از زیر چارقد سفید بزرگش بیرون بوده. هر باری هم که یه قری می داده اون وسط مجلس ، سکه های جلوی عرقچینش صدا می دادن و هوش از سر همه می بردن...

جونم براتون بگه که حالا بریم سراغ شادوماد که جناب سلطون بودن و با یه سیبیل مشکی با ابهت، پیرهن سفید تنش کرده بود و یه جلیقه مشکی با کلاه عرق چین سفید هم رو سرش. اصلا میگن نصف دخترای دم بخت توی مراسم وقتی دوماد رو دیدن غش کردن...

اینم براتون بگم که صبح همون روز عروس و دوماد سلطنت و سلطون با هم رفته بودن فضای سبز و عکساشون رو هم عکاس آماده کرده بود برای مراسم دس رزون و عروسی. توی عکاسی فضای سبز هم عروس و دوماد دست همدیگه رو گرفتن و عشقشون رو تو عکسها برا همیشه ثبت کرده بودن.

3

میگن دوماد یه دونه لامپا هم با خودش آورده بوده که توی راه برگشت اگه مسیر رسیدن به خونه که از پلابچیلون رد میشدن تاریک باشه عروس از تاریکی اذیت نشه.

4

بعدش جونم براتون بگه که تو شب عروسی ، دوماد میره وسط مهمونا و ترانه معروف دزفولی (( بیو بریمش بیو بریمش ...)) رو خونده بوده و همه هم ریختن اون وسط و با مارش دزفولی رقصیدن و دوستای دوماد هم هی شاباش ریختن سرش و براش ترانه خوندن .

حالا بعدا براتون می نویسم که تو شب سه شبه و ری گشون سلطون و سلطنت چه اتفاقی افتاده یعنی براتون ماجراهایی دارم از کادوهایی که فامیلای دوماد آوردن و چه دعوایی که راه افتاده اون شب. بعدشم هنوز براتون قصه دارم... فعلا شب و روز خوش و ایام بکام

 

دیدگاه کاربران

پیشنهادات ویژه